من یک دانش جوی رشته مهندسی مخابرات بودم.یه شبی توی خوابگاه دانشجویی نشسته بودیم و عمیقا مشغول حل مساله ای بودیم ویه جورایی ۴ نفری داشتیم بحث و جدل علمی میکردیم که یهو در اتاق باز شد و یکی از بچه ها که رفته بود خونه با یه صورت پف کرده و یه چشم بسته اومد تو اتاق.همه سرها از تو کتابا اومد بیرون وهمه اول با دقت نگاه کردیم و زدیم زیر …